:: به زبان فارسی يک كوردم ::
در اين برف چه میخواهی به من بدهی خوشبختی جان؟
از کجای اين زيبايی سرد لذت ببرم؟
در اين برف حلبچهام را کجايم جا دادهام
که جا شوم در تو فصل؟
قَرنا و قَلاتان در قنداق سه ماههای جا ماند
که لولهی تفنگ را به جای پستان مکيد تا مغز
چه میخواهی به من بدهی خوشبختی؟
من آن بچهی شش ماهه را میخواهم که در عکس خون و شيميايی بود
خون ريههايش هنوز از گوشهی لبم میچکد
من او را میخواهم در روز پيش از عکس
گريه کند شيرش بدهم
خودش را خيس کند
تا خوشبختی مادرش با بازیِ قنداق تازه شود
چه میخواهی به من بدهی؟
سرم را به من برگردان!
سرم در آوار بيگناه خون جا مانده
گناهم را به من برگردان!
میخواهم زندگی کنم
گناهم را به من برگردان
و لوازمِ حيات!
خرابم کن
ولی بازسازیام نکن که کدخدای لاشهام شوی!
بکش
ولی آزادیام را به بازی نگير!
تيلههای بازی بزرگترها نيست آزادیِ ميهنم که در دستهای شماست !
اين دايه بهيه است که در نفسم گير میکند
تقصير کيست که جا ندارد ديگر؟
پاهايش دوتاست و پسرهاش پنج تا لاشه!
کجا بگذارد سرهاشان را؟
تقصير کيست اينکه در نفسم بند میآيد دايه بهيه هر وقت هوا میخورم!؟
يا هوا را بگير
يا جيرهی من را از اوزون جدا کن!
کی به شما فروخت تنهايیِ مرا؟
وطن يک چيز اختصاصیست
مثل مسواک يا دردهای درون؛
کی به شما فروخت بچههايم را تا آن سر دنيا؟
چه میخواهی به من بدهی خوشبختی؟
خوشبختیام در برفهای تبعيد بستنیِ محافل کراواتیست!
يا هوا را بگير
يا جيرهی من را از اوزون جدا بنويس!
اسم حلبچه را به ليست اضافه کن!
قَرنا و قَلاتان ...
چند نفر ديگر هم زندهاند ...
قسم میخورم که از گور دهکدهام میآيم و تمام سلولهايم واقعیست !
از آن گور دسته جمعی میآيم
که مادرم با نفسهای آخر جنازهام را بيرون میانداخت
جنازهای که با دو دهکده حرف به زبان کوردی
و يک چالهی بزرگ عمومی
فرار میکند هنوز ...
گوشت را از من ندزد برف !
سرما دليل خوبی نيست برای نشنيدن
برف کافی نيست برای زيبايی
زيبايی کافی نيست براي زيبايی
زيباروی حلبچه را برگردان به نقشهی جغرافی
چه میخواهی به من بدهی؟
سرزمين من جايیست که در کوچههايش گم میشوم
همجواری خاک با خاک بيش از اندازه که زياد میشود بيابان پديد میآيد
بيابان میخواستيد چکار؟
اين همه کرد ...
تفاوت طبقاتیشان تفاوت طبقات بيابان است
شن و نمک ...
خاک و خاک ...
در اين بيابان اينهمه چشم را پس چه مي کنيد؟
سرزمين من جايیست که معجزهاش در آسانیِ کشتارست
کی باورش میشود خانم خبرنگار اروپا؟
کافیست چند دهکده آدم را ريخت توی چالهای
بعد رگبار ...
گلوله توی خون ...
خاک روی خاک ...
مرا مادرم پرت کرد بيرون با آخرين حرکتهاش
که در امتداد دستهاش عکس شد توی طبيعت
عکسی ندارم از چالهی دهکده ما
جز چشمهايی که مات ماندهاند
و زبانی که به کوردی
زبان بريدهی تاريخش ...
میشود کسی ترجمه کند آن چاله را؟
که از پايين خانوادهام پرت شوند توی آينده ...
خانم خبرنگار اروپا که خيلی خوشگليد!
چه میخواهی به من بدهی خوشبختی؟
اين برف اروپايی فقط خاطراتم را سرد میکند
لرزش من از سرما نيست
خاطراتم میلرزند
اين سرما نمیگذارد آتش وطنم ترجمه شود!
آتشم سردش است چون کاغذهای روزنامهی شما را نمیسوزاند!
بیوطنی تا کجا؟
سرزمين من جايیست که بلد نيستم به زبان آن بنويسم
من به زبان فارسی کوردم
بلد نيستم به کوردی بنويسم!
به زبان سرزمينم بلد نيستم گريه کنم
به زبان آن نمیشود رقصيد!
به آن زبان فقط میشود از مرگ مرگهای ناگفته را بيرون کشيد!
های کوردی!
زبان فاجعههای خصوصيم!
فاجعهی مرگهای عموميم!
به زبان تو دارم درد میکشم
اما به فارسی قهرمان شعر میشوم!
چکار میکنی؟
اصلاً حواست هست؟
کوردی ... کوردی عزيز!
به کدام زبان جيغ میکشيدی از گور دسته جمعی؟
بچهها و بادکنکها و ابروکمانیها ...
به کدام زبان جيغ کشيدی که هيچکس نشنيد؟
مگر میشود؟
يک شهر ناگهان بيابان شود
و هيچ جادهای سراغش را نگيرد بعد از آن؛
هيچ آسمان و درجهی هوايی ...
مگر میشود ...
چه میخواهی به من بدهی خوشبختی؟
پس اين فصلها جاسوسی ما را برای چه میکنند؟
با ما زندگی میکنند و وفادارند
بهار و تابستان و پاييز و زمستان ...
با ما شهيد میشوند و وفادارند ...
اما هستند که بعد از ما از نژاد ديگری باشند!
چه میکنی کوردی!
اصلاً حواست هست؟
آخ ... زبانم ... زبانم!
از حلقومم بپر بيرون
که در گلوی من رسميتی در کار نيست!
رسميت تو تنها در اعجابیست
که لاشههايت وسط تمدن آسمانخراشها بر میانگيزد !
رسميت تو در اتحاد مردم است
اتحاد در مردن
زندگی يکديگر را کشتن
وقتی برای بازگويی جنازهها توانی جز بازسازی آنها ندارند !
کی يادت داده خيانت را وطن؟
حماقتت از نژاد تو نيست!
باور نمیکنم از تو باشد!
بلندشو
بيرونش بينداز از بيرونی که تو هستی!
بيرونی که حتا آنجا هم مال تو نيست
بخواه در بغل هم در خانوادهی گور سوراخ سوراخ شويم
اما به زبان همديگرگريه کنيم!
به زبان همديگر بميريم
در آغوش همديگر ...
چه میخواهی به من بدهی خوشبختی؟
من زبانم را میخواهم و خطی را که به زبان من روی گورم بنويسد :
يک کشور که دسته جمعی هی گور میشود
اما هنوز پاک نشده از روی زمين !
بيابان، بيابان است و هر چه بيشتر چالش کنی
بزرگتر میشود !
آی اشک ... اشک!
من گريه نيستم گلولهام!
در چشمهای سوختهام نه
در لولهی تفنگ آتش کن!
منبع : www.ronaky84.blogfa.com وبلاگ روناک نیوز
این وبلاگ توسط هه لو راه اندازی شده است و هدف ان جمع اوری اشعار کردستان و خلاصه ای از اخبار مربوط به کردستان است 0 لذا از علاقمندان به هنر وادبیات کردی صمیمانه دعوت می نمایم که اشعار خود را در قسمت نظرات برایم بفرستید با سپاس فراوان از همه شما عزیزان .